مثال زدن/آوردن در جامعه انسانی کارکردهای متفاوتی دارد. در حوزه علوم طبیعی «مثال» تا حد زیادی قابل اثبات است و جای بجثی نمیماند. در حوزه اندیشه و علوم اجتماعی غالبا کاربرد مثال به مثابه ابزار، مدرک و حکمی ست قاطع برای اثبات حقانیت خود. مسئله این است که هیچ قطعیتی وجود ندارد که بشود به یقین به آن استناد کرد. از این منظر هر مثالی بریده ای مبالغه آمیز از واقعیت است.

 – او آدم بدی ست، مثلن آنروز…

+ کاملن در اشتباهی ، مثال نقضش اینکه…

بدینسان یکی از موثر ترین شیوه های پرداخت وتوضیح واقعیت، آنطور که مد نظر ماست ، استناد کردن به یک یا چند مثال است. ما برای انطباق دادن گفته های خود با حقیقت امر، نیاز به بُلد کردن یک سری دانسته های دم دستی و سوژه های پیش پا افتاده داریم و به طور همزمان مخاطب را نیز مورد سنجش قرار می دهیم. تاثیرپذیری مثال باید هماهنگ با تیپ شخصیتی مخاطب باشد.

 – خانوم ایکس خیلی حسود است؛ همه ی زن ها حسودند!

ما برای توجیه کردن، این قابلیت را پیدا می کنیم که چیزها را به بهترین وجهی مرتبط ببینیم، بنابراین با دست گذاشتن روی یک ویژگی جزئی، کل واقعیت را به آن شکل تقلیل داده ایم، در این میان مثال نقض بی اعتبار ترین وجه مثال است. استفاده از مثال نقض یعنی متصور بودن کمال در حوزه اجتماعی. مشروعیت دادن به مسائل تنها با داشتن یک ناقض.

ضرب المثل ها هم از این قاعده مستثنی نیستند، هر مشتی نمونه خروار نیست و البته در این رابطه می شود از کاه کوه ساخت.